loading...

تیتان

من بزرگترین قَمَرِ زُحَل بودم!

بازدید : 145
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 1:39

لعنتی! همه چیز به شکل بی رحمانه‌‌‌ای سرد بود. چطور است که همیشه می‌نویسند سرد و تاریک؟ من در تاریکی‌های زیادی گرم بوده ام. قلبم نورانی بوده است. حالا هوا روشن است و چراغ‌های قلبم خاموش. کارهای زیادی قرار بود انجام دهیم. چیزهای زیادی بود که قرار گذاشته بودیم با تو تجربه کنیم. پاییز امسال فقط برای من سردتر است یا دیگران هم همینطور خیال می‌کنند؟ من دنبال حقیقت بودم ، جایی فهمیدم خریداری ندارد. میان واقعیت و تاریکی زندگی را شروع کردم. زندگی ؟ live? death? دلم ! دلم چیزهای زیادی می‌خواست.

بلاک چین در سیستم‌های پرداخت
بازدید : 144
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 1:39

خواستن شبیه مواد مذابی بود که زیر پوستم جاری می‌شد. تو من را بلد بودی. آن لایه‌های زیری، آن قصه‌های دور،من همه چیز را خط میزدم ا به توبرسم.تا به چهل و هشت برسم. تا به اندیشه برسم. به خیال.به حقیقت.واقعیت این بود که تو دور بودی ، تا ساعی، تا مرد ایستاده پشت شیشه‌ها ، تا چراغ‌های روشن کدام طبقه؟ کدام طبقه به تو می‌رسید؟ تو آن بالا بودی، تمام ساعی را باران خیس کرده بود.دردها زیاد بود.من نشسته بودم میان چمن‌ها.شبیه اسفند نودوسه، زخم‌های من زیاد بود. کسی کنارم نبود تا زیر ناخن‌هایم را تمیز کند.تا عفونت را بکشد. خیلی راه رفته بودم و خسته بودم. چراغ‌های آن بالا روشن بود. چطور است که همیشه دورتر نورانیست؟

بلاک چین در سیستم‌های پرداخت
بازدید : 151
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 7:37

تو تا کجا گذشته بودی؟رفته بودی؟ تا پاییز؟ تا بهار سال بعد؟ قرار بود پاییزها و زمستان‌های زیادی را از سر بگذرانیم.اندیشه دورتر شده است. خیلی دورتر! دلم میخواست چهل و هشت بار صدایت کنم.صدایت کردم.شاید به گوشت نرسید.

تویسرکان مقصدی جذاب برای گردشگران طبیعت است
بازدید : 140
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 7:37

از من سوال شده که تو را در آغوش کشیده ام؟ دقیق تر بخواهم بنویسم نوشته اند : دلبرت را در آغوش کشیده‌‌‌ای یا هنوز نه؟ من جوابی نداده ام. تو بیا از بخار شیشه‌ها بگو!

تویسرکان مقصدی جذاب برای گردشگران طبیعت است
بازدید : 397
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 23:37

خودم را پنهان کرده ام در تو.برایت نوشته بودم برای تست به بیمارستان رفته بودم؟ توی حیاط ایستاده بودم. آفتاب من را میسوزاند و سایه تنم را میلرزاند. مدام جابه جا میشدم تا به تعادل برسم. یکهو یک پسر بیست و هفت یا بیست و هشت ساله با داد و هوار از داخل بیمارستان به حیاط دویید و دکترها دنبالش بودند. نمیدانستم از کجا می‌آید. سالم بود. یعنی آن وقتی که پشت من در صف صندوق ایستاده بود لبخند میزد و با پسری که کنارش بود شوخی می‌کرد. حتما توهم فکر میکنی خب چه مرگش شده بود؟ من هم هنوز نفهمیده بودم. گاردها دورش را گرفته بودند و او فقط داد میزد که اگر دیوانه است یک نامه به او بدهند و لازم نیست آنقدر سرنگ در تنش فرو کنند. حقیقتش من هنوز منگ بودم و نفهمیده بودم چه خبر است. کمی‌ترسیده بودم و سعی می‌کردم فاصله بگیرم. تو که از ترس من خبر داری دلبر. از هجوم ، شلوغی ، آسیب دیدن. من نگاه میکردم که مادرش از کنارم که رد میشد به دکتری که با او میرفت مدام و با تحکم می‌گفت که باید به او شوک بدهند. دلبر. پسر سالم بود. باورت میشود درد جوری میان تنم پیچیده بود که نمیتوانستم قدم از قدم بردارم؟ باورت میشود اندوه مرا خورد؟ یک چیزی به او زدند چون یکساعت بعد برای اسکن طبقه پایین آمده بود و روی هوا راه میرفت. دلبر فقط بیست و هفت ساله بود. جوان بود. قطعا آرزوهای زیادی داشت. قلبم درد می‌کند دلبر.

موهام و میم
بازدید : 188
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 23:37

حالا آدم‌ها چطور به من نگاه می‌کنند؟ شاید باورت نشود دلبر. کرونا از من گذشت.جواب تست و اسکن ریه منفی شد.اما سرفه‌ها با من عجیب مانده است. باید برای تمام سرفه‌ها از شرکت بیرون بروم.یک چیز مسخره‌‌‌ای شده که تصورش هم نمیتوانی بکنی.من سالمم.ریه‌هایم کمی‌سر ناسازگاری برداشته اند. اما بی نهایت غمگینم. آن وقتها به تو گفته بودم که من مستعد افسردگی هستم؟ امروز صبح هوا از همان هواهایی بود که با تو تا میدان هروی حرف میزدم. پرسیده بودی چه چیزی این اندوه را از من میبرد؟ تمام دیروز وقتی توی راهروهای مسخره بیمارستان برای تست کوفت و زهرمار میچرخیدم به سوالت فکر میکردم. در نهایت تنها توانستم بنویسم خیلی غمگینم. خیلی غمگین بودم. خیلی غمگین هستم.درد میان تنم میچرخد.آدم‌ها از من فراری شده اند.خنده دار نیست؟ دلبر؟ جایی جوکر به زبان عامیانه خودمان حرفی میزند که آن وقتها قلب من را به درد می‌آورد.اینکه این آدم‌ها جایی حتی همدیگر را میخورند. نمیدانی این روزها چه چیزهایی میبینم. هیچکس به چشم‌های من نگاه نمی‌کند.دلبر.جهان دلتنگی‌ها ، جهان خوبی نبود.

خودم را در تو پنهان کرده ام.
بازدید : 182
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 14:37

حالا عفونت میان ریه‌هایم نشسته است. با هرنفس بالا پایین میشود و بویش حالم را بهم میزند. دلم میخواست میتوانستم ناخونهایم را روی عفونت‌ها بکشم و از تنم جدایشان کنم. این حالت‌ها برای من ترسناک است؟ حقیقتش نه! من آدم گُه مریضی هستم. از آنهایی که گاهی حتی ۳ ماه درگیر سرماخوردگی میشوم و عفونت تنم را میگیرد آرام آرام و بعد خیلی آرام تر میرود. ریه‌هایم میخارد! برای هرکسی بگویم به خنده می‌افتد. برای تو که از بیرون به من نگاه میکنی همه چیز آرام است. من همان آدم هفته‌ی پیش ، دو هفته پیش، سه هفته پیش و... هستم. برای خودم؟ این درون، بوی عفونت را حس میکنم.چسبیدن عفونت به درونم را حس میکنم.

اهداف متفاوت دو لیگ برتری استان هشت
بازدید : 195
شنبه 16 آبان 1399 زمان : 5:37

گزارش را روی پرینتر فرستاده بودم اما توان نداشتم بلند شوم ، دو قدم تا پرینتر بروم و برگه را بردارم.توانم از دست رفته بود. ضعف داشتم. دلم می‌خواست همانجا دراز بکشم و بخوابم. جایم عوض شده است. میترسم عفونت به تنم نشسته باشد. میترسم آلوده شده باشم. ببخشید ، مبتلا.تو گفته بودی مبتلا شده‌‌‌ای و من مدام خیال کرده بودم به چه؟ خس خس سینه ام میترساندم. زمان خیلی سخت و دیر میگذرد. انگار که هزار سال مانده باشد. هزار سال تا ساعت اصلی مانده باشد.

ویدئوی آموزشی فیزیک یازدهـم - فصل اول - قسمت شانزدهم: حل تست های خطوط میدان های الکتریکی
بازدید : 188
چهارشنبه 13 آبان 1399 زمان : 0:44

دلم بوسه میخواست. قبل تر شب‌ها ترس‌های زیادی داشتم .ترس‌های زیادی که به ذهنم هجوم می‌اورد. حالا ترس‌های زیادی دارم که حتی روزها رهایم نمی‌کند. من دستم به تو نمی‌رسید. من شانه‌هایم از تو دور بود.آغوشت نبود و در وهم و تاریکی دست و پا میزدم.دلم فقط گوشه‌ی تنهایی خودم را میخواست. خستگی‌های تمام نشدنی و دستم به هیچ نمیرسید.

بارون رو براتون آرزو میکنم ... :)
بازدید : 157
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 23:38

تو تاریکی نشسته بودم به مرور خاطرات.چراغ‌ها را خاموش کرده بودی، دستم به نور نمی‌رسید.نشسته بودم به انتظار؟ قبل تر این را نوشته بودم.نشسته بودم به انتظار که چراغ‌ها را روشن کنی. از آن بالا چراغ‌ها دیدنی بود.خانه‌های زیادی بودند که نور باران بودند.من در رحم مادرم خوابیده بودم.به انتظار ننشسته بودم.میدانستم که برنمیگردی.میدانستم دست‌های عشق کوتاه بود.گفته بودم عاشق ترم.

نگران حرف مردم نباش

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی