تو تاریکی نشسته بودم به مرور خاطرات.چراغها را خاموش کرده بودی، دستم به نور نمیرسید.نشسته بودم به انتظار؟ قبل تر این را نوشته بودم.نشسته بودم به انتظار که چراغها را روشن کنی. از آن بالا چراغها دیدنی بود.خانههای زیادی بودند که نور باران بودند.من در رحم مادرم خوابیده بودم.به انتظار ننشسته بودم.میدانستم که برنمیگردی.میدانستم دستهای عشق کوتاه بود.گفته بودم عاشق ترم.
نگران حرف مردم نباش بازدید : 159
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 23:38